خاطراتی از شهدای دفاع مقدس
حاضرم صد پاره گردد پیکرم
شهید سید هاشم آراسته

خبر آورند که در جبهه مجروح شده است. با برادر بزرگترش سیّد علی به بیمارستان فیروزگر تهران رفتیم. از پرستار بخش، جویای حالش شدم. گفت: «هنوز عملش تمام نشده است».
چندین بار در راهروی منتهی به اتاق عمل، قدم زدیم به ساعتم نگاهی کردم. درهای اتاق عمل باز شد و با قدم های تند خود را به تخت بیمار رساندیم، در جواب نگاه های نگرانمان گفت: «الحمد الله به خیر گذشت»
با خیالی راحت به بالای سر سیّدهاشم رفتیم. آرام چشم هایش را باز کرد و آثار درد در او نمایان بود. به آرامی گفت: «سلام علیکم».
با لبخند پاسخش را دادیم. گفتم: هاشم جان! حالت چطور است؟
با صدایی خسته گفت: «خوبم الحمدالله رب العالمین»
به شوخی اخم کردم و گفتم: سیّد تو که یک جای سالم نداری. سوراخ سوراخت کردند. چطور می گویی خوبم؟
نگاهش را از من برداشت به سقف اتاق خیر شده، با این که تازه از بیهوشی درآمده بود درجوابم گفت:
«حاضرم صد پاره گردد پیکرم سایه ی رهبر بماند بر سرم» (1)

سخنانِ امام
شهید محمد تقی مددی قالیباف

قبل از پیروزی انقلاب، با دوستانش به منزل آیت الله شیرازی، می رفت. با آنکه نوجوان بود، درجلسات شرکت می کرد و هر سؤالی برایش پیش می آمد، از چهره های برجسته ی انقلاب و روحانیون می پرسید. نمی دانم از کجا و چه کسی نوار سخنرانی امام (ره) را گرفته بود. شبانه درها را می بستیم و برق ها را خاموش می کردیم. پشت در پتو می گذاشتیم تا صدایی بیرون نرود . بعد نوار امام (ره) را با دقّت گوش می دادیم. صبح همه با روحیه ای عالی به تظاهرات می رفتیم . بعضی ها می گفتند با این وضع و اوضاع پیروز نمی شویم. امّا سخنان امام (ره) این یقین را به ما داده بود که پیروزی با ماست و به لطف خدا چنین هم شد.(2)

متفاوت
شهید علی رضا رضویان

پدر شهید می گوید. من به ایشان گفتم: شما دوبار به جبهه رفته ای، این بار من بروم. شما در خانه بمان .
اما شهید گفت: «شما نظامی هستید. رفتن شما به جبهه جزء ضروریات شغلی شماست. امّا من می خواهم که در پاسخ به فرمان امام (قدس سرّه) به جبهه بروم و این دو با هم تفاوت دارند.»(3)

تشخیص نقش امام و روحانیت در انقلاب
شهید محمد حسین کریم پور احمدی

از زمانی که وارد فعّالیّت های سیاسی شده بودم، عشق و علاقه ای بیشتری نسبت به روحانیت پیدا کرده بود. وقتی سفره ی دل را باز می کرد. می دیدیم دلی است که برای دین می سوزد و برای انقلاب می گدازد و تمام وجودش را عشق به ولایت گرفته است و مجذوب خودش نیست. برجسته ترین خصوصیت ایشان همین بود که در برابر اسلام و روحانیت به خودش فکر نمی کرد. سر از پا نمی شناخت و بی قرار بود. حجت الاسلام صدیقی حاکم شرع وقت زاهدان، تبعید آیت الله خامنه ای به ایرانشهر؛ فرصتی استثنایی برای او فراهم آورده بود تا در ارتباط مستمرش با آقا، به شناخت عمیق تری نسبت به روحانیت و ولایت امام خمینی (ره) در انقلاب دست یابد. رهنمودهای آقا، حاجی را به این شناخت از روحانیت رسانده بود که همه چیز را بی چون و چرا بپذیرد و تبدیل به یک فدایی شود. این ویژگی شخصیتی و اخلاقی او چیزی بود که درنخستین برخوردها جلب توجه می کرد. قبل از پیروزی انقلاب با او آشنا شدم. آن سالها در سن و سالی نبود که ایشان بتواند مسائل سیاسی برایم مطرح کند. همین قدر می گفت که: «ما هر چه داریم از وجود روحانیون و علماء داریم».
شناخت حاجی از روحانیت و اعتمادی که به آنان داشت، پیوند تنگاتنگی بین او و روحانیت ایجاد کرده بود. به همین دلیل در همه ی کارهایی که در ارتباط با انقلاب در استان انجام می داد، سعی می کرد هماهنگ با روحانیت عمل کند. عشق او به امام (ره) و روحانیت باعث شده بود که به تمام کسانی که مورد تأیید امام (ره) بودند، علاقه مند باشد و احترام «حاجی» به آنان جدای از اطاعت محض او از رهبری نبود. اگر چه در عزیمت حاج آقا عبادی به زاهدن به عنوان امام جمعه و بعد هم نماینده ی اما در استان نقشی اساسی را داشت، اما هر کس دیگری هم که به عنوان نماینده ی امام در استان منصوب می شد. به همان اندازه مورد احترام شهید واقع می شد. همان طور که با سایر مقاماتی که آن زمان مورد تأیید حضرت امام خمینی (ره) بودند و در استان فعالیّت می کردند، به همان شکل برخورد می کرد، حاضر نبودند ذرّه ای به آنها بی احترامی واهانت شود و به شخصیت شان خدشه ای وارد شود. ... این علاقه از آن جا سر چشمه می گرفت که به تشخیص درستی از نقش روحانیّت و ولایت در انقلاب اسلامی رسیده بود.... حاجی می دانست که روحانیّت راه انقلاب اسلامی است و با حذف آن، انقلاب دچار گمراهی و سر درگمی خواهد شد.(4)

بزرگ ترین افتخار!
شهید سید ابراهیم کسائیان

همه ی افراد خانواده ی عمو به خانه ی ما رفت و آمد داشتند. ولی ابراهیم را در جمع فامیلی کمتر می دیدم. او سه سال از من بزرگتر بود. از هفده - هجده سالگی مدرسه را ترک کرده و به ندای مراد دل خویش، عارفِ فرزانه امام خمینی (ره) لبیک گفته بود. و برای پاسداری و حراست از مرزهای ایران عزیر به جبهه های نبرد حق علیه باطل شتافته بود. او ، در آنجا، در دشت ها و کوه ها همصدا با دیگر جوانان و نوجوانان پاک سیرت و غیرتمندِ وطن، سرود حماسه سر داده بود. گویی به زندگی در سنگرها که ازتل های خاک وگونی ساخته شده بود، بیشتر انس و الفت گرفته بود و دل به اتاق های سفید و مزین و منور به روشنایی های چشم نواز خانه های شهری نمی داد. سرگرم مبارزه و جنگ با دشمنان بود.
قرار شد مراسم عقد ازدواجمان پیش بزرگ رهبر انقلاب، حضرت امام خمینی (ره) برگزار شود. اما پدر شوهرم گفت: «امام این روزها سرش شلوغ است و خیلی مشغله کاری دارند و خوب نیست شما وقت آن بزرگوار را بگیرید».
آن وقت ها آقای خامنه ای رئیس جمهور کشورمان بودند، آقای احمد هاشمی یک از بچه های لشکر که با ابراهیم آشنایی داشت. آقای خامنه ای صحبت کرده بود و از ایشان وقت گرفته بود که ما را به حضور بپذیرند و افتخار خواندن خطبه رابه ما بدهند. چند روز بعد آیت الله خامنه ای ما را به حضور پذیرفتند. بعد از نماز مغرب و عشا بود که به محضر آن بزرگوار در دفتر ریاست جمهوری رسیدیم. ایشان در یک اتاق اختصاصی عقد ما را خواندند و با لبخند و تبریک خودشان، جلوه ای معنوی به مراسم عقد ازدواجمان بخشیدند. البته این خواست خود ابراهیم بود که عقد ازدواجمان در محضر آقای خامنه ای باشد. من هم بدم نمی آمد که این مراسم در پیش صاحب مقامی مانند آقای خامنه ای باشد، شاید این یکی از بهترین و بزرگ ترین افتخارات ما باشد که در خدمت ایشان بودیم.(5)

افکار انقلابی
شهید سید ابراهیم کسائیان

با اوج گیری انقلاب و مبارزات مردمی علیه رژیم منحوس پهلوی، ابراهیم نیز مشتاقانه به خیل عظیم سربازان امام زمان (عج) پیوست و به مبارزه علیه طاغوتیان پرداخت. آشنایی با روحانی عالی قدر شهید سیّد اسماعیل طباطبایی باعث شده بود که ابراهیم بیشتر هر روز به دنبال افکار انقلابی باشد. شمیم انقلاب به مشامش چه خوش رسیده بود که او با تمام وجودش در پی به بار نشستن نهال آرزویش بود! سیّد اسماعیل طباطبایی روحانی خوش برخوردی بود که با کلام جادویی اش دل از همه می ربود. و همه ی جوانان در محضرش، زانوی ادب می زدند و درس فداکاری و گذشت و ایثار یاد می گرفتند . ابراهیم بیشتر از همه مجذوب او شده بود. راهنمایی ها و راهگشایی های آن روحانی والامقام، ابراهیم را در ردیفِ جوانان پر نشاط انقلابی قرار داد بود.(6)

امام حبل خداست
شهید علی رضا نوبخت

«خمینی حبل خداست. آیا می دانید چرا وقتی که مردم گوش به فرمان رهبر شدند، پیروزی آفریدند؟ برای آن که امام از خدا و توحید می گفت. آن گاه امام حبل خدا شد. کسانی که به حبل خدا چنگ زدند، نجات یافتند و پیروز شدند.»
ما با امام جمعه ی وقت، همکاری داشتیم تا با تشکیل کلاس های عقیدتی در مساجد، جوانان را جذب کنیم. البّته قبل از ما آقا علی رضا این کار را در مسجد همت آباد، انجام داده بود و ما از جزوات آنان، در کار خود استفاده می کردیم.
علی رضا در همه ی برنامه ها، بر نقش روحانیت در پیشبرد کار و تضمین فعالیت ها تأکید داشت. در دعای سحر هم وجود یک روحانی را ضروری می دانست و حجّت الاسلام غلامرضا مهدی جو را به این منظور دعوت به همکاری می کرد.
حجت الاسلام صالحی به جلسه دعوت شد تا احکام بگوید. وقتی آمد، گفت: «من مسئله ای می گویم هر کس پاسخ داد، جایزه می دهم.»
یادم می آید ایشان (علیرضا) جلوتر از همه، پاسخ صحیح را ارائه داد و جایزه گرفت و این در شرایطی بود که آدم های مستعد دیگری در جمع ما بودند.
او فقط شعار پیروی از ولایت نمی داد، بلکه آن را می شناخت، می فهمید، نسبت به آن معرفت داشت و برایش جانفشانی می کرد. برای همین، با هر حرکت مرموز در برابر ولایت مقابله می کرد. جان باختن مظلومانه ی او در پیروی از فرمان حضرت امام (قدس سره) مبنی بر حضور در جبهه ها سند زنده ی این ادعاست.(7)

ولایت، خون در رگهاست
شهید حمید رضا نوبخت

در جنگ، روحانیون در سنین مختلف، حضور داشتند. خیلی ها از نظر سن، کوچک تر از حمیدرضا بودند. ولی ایشان احترام خاصی برای آنان قایل بود.
اگر آتش از هر سوی می بارید و فرمانده، فرمان می داد، بی چون و چرا عمل می کرد. حمید اعتقاد داشت اگر اطاعت پذیری نباشد، ولایت پذیری هم نخواهد بود. چون این دو شدیداً به هم مربوط هستند.
معمولاً، سعی داشت در گردان او، روحانی باشد. غالباً چند نفر از روحانیون، در گردان حضور داشتند. علاوه بر آن، بعضی از آنان، پیامی بودند و به وقت عملیّات و نیاز با پیام ایشان، به جبهه می آمدند.
می گفت: «شما باید پیرو ولایت فقیه باشید. باید ولایت پذیری مثل خون در رگهایتان جریان داشته باشد».
این مطلب را مخصوصاً برای نیروهایی که می خواستند به خط اعزام شوند، بیان می کرد.
بسیار به روحانیّت وابسته بود، وقتی یک روحانی را می دید، تواضع داشت و دعوت می کرد که به چادرش برود. شدیداً ، وابسته به ولایت بود. به اصطلاح ولایتی بود.(8)

پی نوشت ها :

1. جرعه عطش ، ص 141.
2.جرعه عطش، ص 164.
3. قربانگاه عشق، ص 90.
4. رسم عاشقی ، صص 68 - 67.
5. اشک سید، صص 42- 40.
6. اشک سید، صص 11- 10.
7. تا آخرین ایثار، صص 9، 35-34، 51 و 178.
8. تا آخرین ایثار، صص 83 - 80 و 131.

منبع مقاله :
(1388)، سیره شهدای دفاع مقدس6، (گل واژه های ولایت)، تهران: موسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول.